31 ماهگی و سفر به شمال (تاسوا وعاشورا سال 94 )
31 ماهگیت مبارک عشقم. چهارشنبه 29 مهر ماه با اکبر پسردایی بابایی رفتیم شمال که شنبه شب عاشورا اومدیم تهران چون ماشینمون فروختیم هم رفت و هم برگشت با اکبر اومیدم . مستقیم رفتیم الاشت اونجام هوا خیلی خیلی عالی بود حیف که تو اصلا از دسته خوشت نمی اومد همش می گفتی از دسته می ترسم .ویا بامن می اومدی تو تکیه قسمت خانما همش میگفتی برم بابایی که بابایی بیچاره واقعا خسته شده بود . بابا جون دوست دارم به عمو هادی همش می گفتی هادی اصلا بهش عمو نمیگفتی . با مادرجون و آقاجونم خیلی بازی میکردی . ...
نویسنده :
مامان سحر
12:38